حضرت عشق جل جلاله |
بیابانی پر از شنهای نرم که هر جایش پا می گذاری جاپایت برای مدت کمی می ماند و طولی نمی کشد که شنها، علامت حضورت را محو می کنند... دوستت با فاصله ای نه چندان دور مشغول بازی با شنهای نرم کویر است. صدایش می زنی: حسن...حسن...حسن نمی شنود. بلندتر می گویی: حسن...حسن نمی شنود. داد می زنی. این، تنها جایی است که ما حق داریم داد بزنیم. فکرش کن ببین جای دیگری هست که ما حق داشته باشیم داد بزنیم؟ اشتباه نکن. نمی گویم حق نداریم ناراحت شویم...بلکه می گویم حق نداریم، داد بزنیم. گاهی وقتها ناراحت که می شویم، داد می زنیم و این صدای ناهنجار، در این آلودگی های صوتی اعصاب خراش، هم اعصاب خودمان و هم اطرافیان را می خراشد. پس تلاش کنیم وقتی ناراحت می شویم، داد نزنیم اما اینکه در کجا ناراحت شویم ، بستگی به دید ما به مسائل اطرافمان دارد که برای چه چیزی به چه میزان، ارزش قائل باشیم که بحثش بماند...
[ جمعه 91/11/27 ] [ 7:42 عصر ] [ محمدحسین بلاغی ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |