سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حضرت عشق جل جلاله
 

آیا فقط ما ایرانی هستیم؟! مثلا کردها و افغانی ها قبلا ایرانی بوده و الان نیستند؟ چرا که منطقه کردستانی که امروز بخشی از آن در عراق و بخشی در ترکیه است، قبلا بخشی از ایران محسوب می شده است. ترویج تفکرات ناسیونالیستی قدمتش نهایتا به بیش از دویست سال هم نمی رسد که فعلا کار به انگیزه ترویج آنها نداریم. اینکه یک خط فرضی را فرض کنیم که این طرفش ایران باشد و آن طرفش افغانستان یا هرجای دیگر، آیا می تواند مبنای بسیاری از امور واقعی قرار گیرد؟ مثلا آیا کمک به کودکی مظلوم در آن سوی مرز، باید منوط به درهم شکستن توهم این فرض باشد؟ ارزش های والای الهی و انسانی که اموری واقعی هستند، آیا باید معطل این امر اعتباری بمانند؟ در تفاوت امور اعتباری و واقعی، به این مثال بسنده می کنم که اجازه حرکت ماشین ها هنگام سبز شدن چراغ راهنمایی و رانندگی، یک قرارداد اجتماعی بیش نیست و اینگونه نیست که وقتی چراغ سبز می شود، ماشین ها بدون اختیار و تکوینا حرکت کنند و از همینجا معنای امور واقعی روشن می شود که در مقابل اعتبار و قرارداد واقع شده. امیرالمومنین(ع) می فرمایند: «هر روز که در آن گناه نکرده باشی آن روز عید است». شاید بتوان گفت هر نقطه ای که در آن ارزشهای انسانی و الهی محترم باشند، مناسبترین مکان برای زندگی است. چنانچه قرآن کریم نیز در آیات متعددی بر مهاجرت بخاطر درک و توانایی اجرای ارزش های الهی تاکید می کند. تا جایی که در آیه 97 سوره نساء می فرماید: «کسانى که بر خویشتن ستمکار بوده‏اند، [وقتى‏] فرشتگان جانشان را مى‏گیرند، مى‏گویند: «در چه [حال‏] بودید؟» پاسخ مى‏دهند: «ما در زمین از مستضعفان بودیم.» مى‏گویند: «مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟» پس آنان جایگاهشان دوزخ است، و [دوزخ‏] بد سرانجامى است.»

البته حقیر منکر این نیستم که انسان به مکانی که در آن متولد شده و رشد یافته، علاقه دارد و روشن است که این علاقه بخاطر عادت و همچنین خاطراتی است که از آن مکان دارد و وطن دوستی به معنای علاقه به آن مکان، از اینجا ناشی می شود. اما شعاع این وطن تا کجاست؟ اگر مثلا شعاع امروز وطن ما(در هرجای ایران که متولد شده باشیم) از شرق به سیستان و از غرب به کرمانشاه و از شمال به بازرگان و از جنوب به خلیج تا ابد فارس می رسد، به این خاطر است که با توجه به وجود حکومتی واحد در آن، با همه این پهنای سرزمینی خاطره داریم. حقیر این عُلقه را نفی نمی کنم. اما گاهی چنان در این احساس، دمیده می شود که گویا فراموش شده که علاقه من با این شعاع سرزمینی(نه بیشتر و نه کمتر) بخاطر این اندازه بودن آن خط فرضی و یکی بودن حکومت در آن است که زندگی و علائق من با آن گره خورده است و نباید آن خط فرضی را چنان واقعی پنداشت که همه ارزش های الهی و انسانی را در آن محصور و محبوس ساخت یا اگر در بیرون آن محدوده ارزشی یافت شد، در پی آن نرفت و به عبارت دیگر خود را در آن محدود محوبس کرد، که پیامبر اسلام(ص) فرموده: «علم را بیاموزید اگرچه در چین باشد».

بنابر این، آنچه انسان باید در پی آن باشد، واقعیت است که ارزش های الهی و انسانی از واقعی ترین واقعیات اند و می توان گفت امروز علاقه بسیاری از مردم ایرانی و غیر ایرانی به ایران، از همین جهت است که حکومت ایران و ملت ایران در پی ترویج این واقعیات اند و از دیگر سو، دشمنی دشمنان با ایران نیز از این جهت که آنها در پی اختفای حقیقت اند و نکته آخر اینکه دشمنی عده ای با حکومت ایران نیز ظاهرا بخاطر دل بستن به آن خط فرضی است؛ البته اگر راست بگویند و واقعا در پی مسائل دیگری نباشند!

 

 


[ دوشنبه 94/2/21 ] [ 6:55 عصر ] [ محمدحسین بلاغی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 31
بازدید دیروز: 44
کل بازدیدها: 340228





Powered by WebGozar