حضرت عشق جل جلاله |
این مطالب، چقدر با حال و روز امروز جهان اسلام سازگار است: محمود محمود به نقل از تاریخ ادبیات ایران جلد چهارم تألیف ادواردبراون، از جانب یکى از سیاستمداران اروپا مىنویسد: «فقط ایرانىها مابین ما و مرگ حایل شدند. اگر ایرانیها نبودند ترکها ما را محو و نابود کرده بودند.» اروپائیان براى اینکه ایران را سپر بلاى عثمانى سازند یا درستتر بگوییم از ایجاد نفاق بین مسلمین، خود بهترین بهرهبردارىها را بکنند و پایههاى استعمار جدیدشان را برنهند پس از یک دوره فترت تقریبا سى ساله، مجددا به ارسال سفرا و ایلچیان پىدرپى به دربار ایران، اقدام کردند. براى پى بردن به تأثیرات آمد و رفتهاى سفراى فرنگى به ایران و اینکه چگونه همه چیز را از ریشه پوسانیدند تنها به ذکر یک نمونه و مقایسه بین دو گونه طرز برخورد اکتفا مىکنیم: «جنرال سایکس در کتاب خود موسوم به تاریخ ایران در جلد دوم صفحه 168 این واقعه را از قول [آنتونى] جنکینسون چنین مىنگارد: به من اجازه دادند به حضور اعلى حضرت شاهنشاه ایران [شاه طهماسب اول] تشرف حاصل کنم، من با تعظیم و تکریم تمام به حضور شاه رسیدم و مکتوب علیا حضرت ملکه [الیزابت اول] را تقدیم نمودم، شاه نامه را از من گرفت و سؤال نمود از کدام مملکت فرنگستان هستم و در این مملکت چه کار دارم. من در جواب گفتم: شهریارا! بنده اهل شهر لندن پایتخت انگلستان مىباشم که معروف جهان است و از جانب علیا حضرت ملکه انگلستان به رسالت فرستاده شدهام. مأمورم داخل قرارداد دوستى و اتحاد شده براى تجار انگلستان اجازه تجارت در این مملکت تحصیل نمایم که تجار در ایابوذهاب آزاد باشند تا بتوانند مال التجاره خودشان را به این مملکت آورده بهفروش برسانند و متاع این مملکت را به خارج حمل کنند و این تجارت براى جاه و جلال و شوکت هر دو پادشاه لازم و این عمل براى متاع و محصول هر دو مملکت نافع مىباشد. بدبختانه در این موقع موضوع مذهب و سؤال از آن پیش آمد و شاه از مذهب من سؤال نمود. همینکه اقرار نمودم من مسیحى مىباشم فریاد شاه بلند شده گفت: اى خدانشناس هیچوقت نمىخواهم با کافران دوستى و سروکار داشته باشم. و امر کرد من از حضور او خارج شوم و خیلى خوشحال شدم که در این موقع امر کرد بیرون بروم. پس تعظیم نموده خارج شدم و یک نفر از درباریان با یک غربال شن دنبال من روان شد و جاهاى پاى مرا هرکجا قدم مىگذاشتم قدرى شن در آنجا غربال مىکرد و تا دم دروازه قصر مرا دنبال نمود.» چنین دید و برخورد متعصبانه مذهبىاى را چندى بعد به اینجا کشاندند که در سفرنامه برادران شرلى به چنین مطالبى برمىخوریم: «پادشاه [شاه عباس] آمد و سِرآنتوان را با برادرش در آغوش گرفت و هرکدام را دو سه دفعه بوسید و دست سِرآنتوان را گرفته قسم خورد که از این به بعد شما بهمنزله برادر خوانده من هستید. و فىالواقع همیشه او را به این اسم مىخواند ... بعد از اینکه داخل شهر شدیم از کوچههاى زیاد عبور کرده و بالاخره به یکى از عمارتهاى مهمانى شاه رسیدیم. پادشاه سِرآنتوان را به اطاق بسیار باشکوه و مزینى راهنمایى کرد، در این اطاق سِرآنتوان خطابهاى عرض کرد و جهت سفر خود را و شرحى از مسافرت با اشکال ما و رفتارى که در عثمانى با ما نمودند و سایر اتفاقاتى که در عرض راه براى ما دست داد بیان نمود ... [و خلاصه پس از چند ساعت جشن و عیش و نوش و تماشاى چوگان و در ضمن استراحت] پادشاه به من امر کرد که بر روى [قالیچه گلدوزى] ... بنشینم، آنوقت شراب خواسته و به سلامتى من باده نوشید و گفت نعل کفش یک نفر عیسوى در نظر من بر بهترین شخص عثمانى ترجیح دارد.» البته علاوه بر نقش موذیانه و رزیلانه اروپایىها باید از حماقت و کوتهذهنى ایرانىها و عثمانىها نیز غافل نبود. و حتى در اوایل کار یعنى «در سال 979 ه کوشش دالساندرى، سفیر ونیز که به منظور گردآورى متحدانى براى پیمان اتحاد نظامى، علیه دولت عثمانى، به دربار شاه طهماسب وارد شده بود، قرین توفیق نشد.» لیکن همانطور که گفتیم این هوشیارىها مدت زمانى نپایید و بار دیگر نظیر جنگهاى شاه اسماعیل با عثمانىها، اینبار در سال 986 ه در دوران پادشاهى شاه طهماسب و با اشتباه عثمانىها از سر گرفته شد. و ترکان سرانجام طى یک سلسله جنگهاى برادرکشانه، «در سالهاى 994 تا 997 ه سراسر آذربایجان شمالى و جنوبى را تصرف کردند و دست به غارت تبریز گشودند. این خونریزیها و شکستها و پیروزیها، دهها سال مابین ایران و عثمانى، به سود دنیاى غرب ادامه داشت «در این عصر، عقده گشایىهاى فراوان شده.» نسخه خطى کتابى نشان مىدهد، در اوایل کار، قزلباشهاى صفوى با تیغ در خیابانها راه مىافتادند و دسته جمعى فریاد مىزدند: بر عمر لعنت باد، بر ابوبکر لعنت باد، رهگذران و کسبهاى که آنجا بودند باید در جواب مىگفتند: بیش باد! هرکس تردید مىکرد، بلافاصله کارد قزلباش شکمش را سفره مىکرد و از تردید بیرونش مىآورد. اکنون ما مسلما این کار را یک وحشىگرى تلقى مىکنیم، اما از نظر تبلیغاتى تأثیرش را در روحهاى عقدهدار شیعى آن زمان نمىشود انکار کرد، که این درست پاسخ گفتن به تیغهایى است که همیشه شیعه مىخورده، و حالا صفویه تیغ کشیده و مىزند و مىخواهد به عوام شیعى نشان دهد که دارد انتقام اهل بیت مظلوم و شهدا و قربانیان شیعه را از سنىها مىگیرد! توده عامى متعصب هم که نمىتواند مسائل فکرى و تاریخى و اعتقادى را تحلیل کند که، مثلا این بقال و عطار سنى، نه در سقیفه بوده و نه در کربلا، و از همین جهل و تعصب است که قدرتهاى رسمى سیاسى و روحانى بهرهبردارى مىکنند، و اختلاف کاتولیک و پروتستان، شیعه و سنى و ... را که اختلاف عقیده است و باید در حوزههاى علمى و اعتقادى مطرح شود، به میان توده عوام مىکشانند و آن را به صورت اختلاف و خصومت ترک و فارس، عرب و عجم و توده هندو و مسلمان و ... درمىآورند! در همان ایام که در ایران نهضت سنىکشى راه انداخته بودند و اسمش را تشیع و ولایت على (ع) گذاشته بودند! در ترکیه نیز ملاى عثمانى، به اسم دفاع از اسلام و سنت پیغمبر، روى منبر دستش را تا آرنج لخت مىکرد و براى عوام فهم کردن و تجسم دادن و تحریک کردن احساسات در کوزه شیره فرو مىبرد، و سپس درمىآورد و به کوزه پر ارزن فرو مىبرد و درمىآورد و به خلق بیچاره نشان مىداد و مىپرسید: چقدر ارزن بر این دست چسبیده است؟ مردم در شمارش آن درمىماندند، سپس در حالىکه این «شو»ى ماهرانه و مذهبىاش خوب گرفته و مجلس آماده شده بود، فتوى مىداد: بله، هرکس یک «رافضى» را- که دشمن ناموس پیغمبر و اصحاب پیغمبر و منکر قرآن و وحى است بکشد، همین اندازه برایش «حسنه» مىنویسند!! ناگهان چشمها از حدقه درمىآمد و هرکس که مىشنید در دل آرزو مىکرد، کاش براى آمرزش گناهانش یک رافضى گیرش بیاید و به ناموس پیغمبر و قرآن و اصحاب خدمتى کند.(سفرنامه برادران شرلی، ص 233) اخیرا شنیدم یک مفتی سلفی که مفت نمی ارزد، فتوی داده که استفاده از گوشت شیعیان به عنوان خوراکی جایز است!!! این کجا و امثال شیخ بزرگوار، شیخ شلتوت مفتی بزرگ الازهر کجا که شیعه را در کنار فقه چهارگانه سنی، قرار می داد و معتقد بود هرکس از هریک از این پنج فقه به دیگری رجوع کند اشکالی ندارد. همین دو طیف در میان شیعان نیز وجود دارند که یک طرف امثال امام خمینی (ره) قرار دارند که نماز پشت سر سنی ها را جایز می شمارند و طرف دیگر کسانی اند که حرفهایی می زنند که مفت نمی ارزد. کی می خواهیم بفهمیم که قدرت های جهانی و سرمایه داران خون خوار، همه ما را به اسم دین و مذهب به جان هم انداخته اند تا با فروش تولیدات کارخانه های اسلحه سازیشان سرمایه خود را افزون سازند؟! این روزها، با داعش و النصره و امثال اینها، چقدر این مساله روشن گشته است. اما باز هم نفهمی ها بسیار است و کسی که خود را به خواب زده را نمی شود بیدار کرد. وقتی انسان می بیند یک برادرکشی در این حد را با سرمایه خود مسلمین به راه انداخته اند و عده ای دولت سلطه گرد دیکتاتور با سوار شدن بر گرده ملت های مسلمان، بنزین روی آن می ریزند، آه از نهاد انسان بلند می شود.
[ جمعه 93/7/25 ] [ 4:18 عصر ] [ محمدحسین بلاغی ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |